loading...
پورتال تفریحی دوستان
عـــضویت در سایت !!!

محمدرضا بازدید : 85 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (2)

 

چه حس عجیبیست می دانی عاشقت شدم اما نمی دانم کی و کجا بود این عشق به جانم افتاد و مرا در تبش می سوزاند چه خوشایند است برایم می خواهم بمانم در این حال خوش یادم هست

که به سن بلوغ هم رسیده بودم درکت نمی کردم

عاشقت نبودم

اما یکباره در من چه اتفاقی افتاد ؟ چه شد؟

شاید آن زمان که ندای (به من ایمان بیاور) را شنیدم

عاشقت شدم

اما

اما یادم می آید باز هم

نه

نه عاشقت نشدم

به دنبالت گشتم

آره

آره آمدم به دنبالت

تا از این سر کلمه به من ایمان بیاور با خبر شوم

می خواستم بدانم برای چه باید به تو ایمان می آوردم ؟

.::بقیه در ادامه مطلب::.

 

 

 

گفتی بخوان و بنویس

اول خواندمو، خواندمو،خواندم تا تورا بیابم

گفتی بگرد تمام عالم را بگرد

من هم

گشتمو ،گشتمو، گشتم

نگاه کردم ، نگاه کردم، نگاه کردم

اما باز هم یادم نمی آید

گفتی اسم ها را ببین اینها اسم های من است

اسمهایت را ازبر کردم

و به تار پودشان نظر انداختم آنقدر بزرگ یافتمشان که حتی تصور کردنش هم برایم مشکل بود

گفتی به کتاب راهنمایی که برایت فرستادم نظر کن و زندگی کن

نظر کردم و خواستم زندگی کنم اما اما این موجود وحشتناکی که در وجودم نهاده ای نمی گذارد ....نمی گذارد زندگی کنم

گفتی آنقدر این دنیا کوچک و فانی ایست که دل بستن به آن کاره بیهوده ایست پس خود را درگیر این دنیا نکن برایت بهترین هارا در نظر دارم اما باید رنج رسیدن به این بهترین ها را تحمل کنی

سخت است

خیلی هم سخت است

نترس

هیچ وقت نترس

چون من نگهبانتم بهترین نگهبان و مهربانترین شان

من هم نترسیدم در ترسهایم فقط تو به ذهنم می آمدی

گفتی من همه جا هستم اگر کار خطایی کنی می بینم

نمی دانم چرا با پرویت تمام کاری کردم که ناراحتت کنم

از تو عذر خواستم

اینقدر که مهربانی گفتی قبول است

توبه ات قبول است

امید را به دلم هدیه کردی

گفتم مهربان من تو که اینقدر مهربانی آفرینش جهنم برای چه بود؟ دیگر دوستشان نداری؟دیگر دوستم نداری؟

گفتی من همه مخلوقاتم را دوست دارم همه شان را اما !!!

گفتم :اما چی ؟؟؟

گفتی : اما بعضی هاشان دل بعضی از مخلوقاتم را به درد می آورند پس باید مجازاتشان کنم البته من خیلی مهربانم و گفته ام که اگر به سویم باز گردند می بخشمشان اما بعضی هاشان نمی خواهند برگردند به آغوش پر مهرمن پس به آغوش آتش می فرستمشان

آنها به من کافر شده اند و اعمال خود را درست می پندارند اما نمی دانند اعمالشان به مثال سرابیست در بیابان بی آب که شخص تشنه آن را آب می پندارد

می دانی من به یک لحظه حساب همه خلایق را انجام می دهم

 

 

گفتم : خدای من خدای من عاشقت هستم

 

گفتی : هیــــــــــــــــــــــــس

و دست نوازش گرت را بر سرم کشیدی

آرام شدم و به خواب رفتم

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سحر در تاریخ 1392/06/25 و 23:43 دقیقه ارسال شده است

باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم

باز باید مواظب اشک هایم باشم

باز همان تظاهر همیشگی ” خوبم …

این نظر توسط تبسم در تاریخ 1392/06/25 و 22:38 دقیقه ارسال شده است

سلام محمد رضایی عزیز ببخشید این چن روز نتمون شارپ نداشت نتونستم بیام ببخشیدشکلک


کد امنیتی رفرش
عـــضویت در سایـت !!!

درباره ما
سلام خدمت دوستای گلم امیدوارم لحظات خوبی رو سپری کنید توی سایت دوستدار شما ♥محمدرضا♥
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از کدام بخش سایت خوشتون میاد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 297
  • کل نظرات : 272
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 50
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 75
  • بازدید ماه : 227
  • بازدید سال : 523
  • بازدید کلی : 67,594
  • کدهای اختصاصی